در تداول عامه، احمق. ابله. (فرهنگ فارسی معین). سخت نادان و مستبد به رأی خویش. احمق و جاهل و لجوج. سخت نادان و احمق ستیهنده. آنکه در عقاید غلط خود پا فشارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی. کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
در تداول عامه، احمق. ابله. (فرهنگ فارسی معین). سخت نادان و مستبد به رأی خویش. احمق و جاهل و لجوج. سخت نادان و احمق ستیهنده. آنکه در عقاید غلط خود پا فشارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی. کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
کله بستن: رسیدند زی آبگیری فراز زده کلۀ زرّبفت از فراز. اسدی. یکی هودج از ماه زرین سرش زده کلۀ زرّبفت از برش. اسدی. زده کله بالای شاهانه تخت نشسته بر آن یوسف نیک بخت. شمسی (یوسف و زلیخا). زده کله وتاج گوهرنگار برآیین درآویخته شاهوار. شمسی (یوسف وزلیخا). چون زدی ابر کله بر خورشید از لطافت شدی چو ابرسفید. نظامی. و رجوع به کله و کله بستن شود
کله بستن: رسیدند زی آبگیری فراز زده کلۀ زرّبفت از فراز. اسدی. یکی هودج از ماه زرین سرش زده کلۀ زرّبفت از برش. اسدی. زده کله بالای شاهانه تخت نشسته بر آن یوسف نیک بخت. شمسی (یوسف و زلیخا). زده کله وتاج گوهرنگار برآیین درآویخته شاهوار. شمسی (یوسف وزلیخا). چون زدی ابر کله بر خورشید از لطافت شدی چو ابرسفید. نظامی. و رجوع به کله و کله بستن شود
از اسمای محبوب است از جهت راستی قامت. (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از معشوق راست قامت. الف قامت. سروقد. راست بالا. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 32 شود: مو آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید الف قدم که در الف آمدستم. باباطاهر عریان. بسیار لعبتان الف قد به پیش ما چون دال و نون شدند ز نادانی و جنون. سوزنی. شوخ الف قد من هر گه کمان کشیده پنداشتم خدنگی در خانه کمان است. کلیم (از بهار عجم). الف قدی که منم سینه چاک بالایش سپهر سبزه خوابیده است در پایش. صائب تبریزی (از بهار عجم)
از اسمای محبوب است از جهت راستی قامت. (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از معشوق راست قامت. الف قامت. سروقد. راست بالا. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 32 شود: مو آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید الف قدم که در الف آمدستم. باباطاهر عریان. بسیار لعبتان الف قد به پیش ما چون دال و نون شدند ز نادانی و جنون. سوزنی. شوخ الف قد من هر گه کمان کشیده پنداشتم خدنگی در خانه کمان است. کلیم (از بهار عجم). الف قدی که منم سینه چاک بالایش سپهر سبزه خوابیده است در پایش. صائب تبریزی (از بهار عجم)
آنکه کله های حیوانات مثل کلۀ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج). کسی که کله و پاچه و شکنبۀ حیوانات را می پزد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد. (فرهنگ فارسی معین). روّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا کله پز کرده بی دست و پا خبر نیست از پا و از سر مرا. طاهر وحید (از آنندراج). - امثال: کله پز برخاست (یا پاشد) سگ جاش نشست، یعنی بدتری جای بدی را گرفت و به مزاح با هر آنکه بعداز برخاستن کسی، بر جای وی نشیند گویند. (امثال و حکم ص 1231)
آنکه کله های حیوانات مثل کلۀ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج). کسی که کله و پاچه و شکنبۀ حیوانات را می پزد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) را پزد و فروشد. (فرهنگ فارسی معین). رَوّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا کله پز کرده بی دست و پا خبر نیست از پا و از سر مرا. طاهر وحید (از آنندراج). - امثال: کله پز برخاست (یا پاشد) سگ جاش نشست، یعنی بدتری جای بدی را گرفت و به مزاح با هر آنکه بعداز برخاستن کسی، بر جای وی نشیند گویند. (امثال و حکم ص 1231)